هری صدای دختر کوچک را شنید.


"آه، مامان، می توانم به قطار بروم و او را ببینم، مامان، آه لطفا. . "


"شما قبلا او را دیده اید، جینی، و پسر فقیر چیزی است که در یک باغ وحش دیده اید. آیا او واقعا، فرد؟ چگونه شما می دانید؟"


"از او پرسید. زخمش را دید. واقعا وجود دارد - مانند رعد و برق. "


"ضعیف عزیزم - شگفت انگیز نیست او تنها بود، من تعجب کردم. او زمانی بسیار مودب بود که از او خواسته بود که به پلت فرم برود. "


"هرگز فکر نکنید، فکر می کنید او به یاد چه چیزی می داند، چه کسی به نظر می رسد؟"


مادرشان ناگهان خیلی سخت شد.


"من شما را از او دعوت میکنم، فرد. نه، جرأت نکن همانطور که اگر به یاد داشته باشید که در اولین روز خود را در مدرسه است. "


"راستش، موهایت را حفظ کن."


یک سوت صدای زنگ زد.


مادرشان گفت: "عجله کن!" و سه پسر به قطار رفتند. آنها از پنجره بیرون کشیدند تا او را ببوسند و خواهر کوچکترشان گریه می کردند.


"نه، جنی، ما شما را به بارهای جغدها ارسال می کنیم."


"ما یک توالت صندلی توالت هاگ را می فرستیم."


"جورج"!


"شوخی میکنی، مامان"


قطار شروع به حرکت کرد. هری دید که مادران وحشت زده پسران و خواهرشان، نیمه خنده، نیمه گریه، در حال رفتن به قطار تا زمانی که سرعت زیاد جمع شده، دیدند، سپس او را عقب کشید و دست تکان داد.


هری دختر را تماشا کرد و مادرش به عنوان قطار به دور گوشه ناپدید شد. خانه ها از پنجره راندند. هری احساس خستگی زیادی کرد. او نمی دانست چه اتفاقی افتاده است - اما باید از آنچه که پشت سر گذاشته بود بهتر باشد.


درب کامپیوتر باز شد و جوانترین پسر سرخپوستی وارد شد.


"هر کس نشسته است؟" او پرسید، اشاره به صندلی مقابل هری. "در هر جای دیگر پر است."


هری سرش را تکان داد و پسر نشست. او به هری نگاه کرد و سپس از پنجره به سرعت نگاه کرد، تظاهر کرد که نگاهش نکرد. هری دید که او همچنان یک علامت سیاه در بینی اش داشت.


"هی، ران".


دوقلوها برگشتند.


"گوش کن، ما در حال رفتن به وسط قطار - لی اردن یک تانتانت غول پیکر وجود دارد."


"راست،" رون مامان.


"هری،" دیگر دوقلو گفت: "آیا ما خودمان را معرفی کردیم؟ فرد و جرج ویزلی. و این رون، برادر ماست. پس بعدا می بینمت."


هری و رون گفت: "ببخشید." دوقلوها درب کامپیوتر را پشت سر گذاشتند.


"آیا واقعا هری پاتر هستید؟" رون بیرون زد.


هری صدایت کرد


رون گفت: "اوه - خوب، فکر کردم ممکن است یکی از جوک های فرد و جورج باشد." "و شما واقعا - می دانید ."


او به پیشانی هری اشاره کرد.


هری به عقب رانده شد تا زخم رعد و برق را نشان دهد. رون خندید


"بنابراین این جایی است که شما می دانید چه کسی -؟"


هری گفت: "بله،" اما من نمی توانم آن را به یاد داشته باشم. "


رون مشتاق گفت: "هیچی؟"


"خوب - من به یاد داشته باشید بسیاری از نور سبز، اما هیچ چیز دیگری."


"وای"، گفت: رون. او در چند لحظه نشست و چند لحظه به هری نگاه کرد، مثل اینکه ناگهان متوجه شد که چه کاری انجام می دهد، او دوباره از پنجره بیرون نگاه کرد.


هری جادوگران خانوادۀ خود را "هری" خواسته بود، که رون را به همان اندازه جالب دید که ران او را پیدا کرد.


"ران - بله، من فکر می کنم،" رون گفت. "من فکر می کنم مامان پسر عموی دوم است که حسابدار است، اما ما هرگز در مورد او صحبت نمی کنیم."


"بنابراین شما باید بارهای سحر و جادو در حال حاضر بدانید."


Weasleys به وضوح یکی از آن خانواده های جادوگری قدیمی بود که پسر کم رنگ در کوچه Diagon در مورد آن صحبت کرده بود.


ران گفت: "من شنیدم که با موگلا زندگی کردی. "آنها چه هستند؟"


"وحشتناک - خوب، نه همه آنها. هرچند که عمه و عمو و عموزاده ام. آرزو داشتم سه برادر جادوگر داشته باشم. "


"پنج،" رون گفت. به دلایلی، به نظر می رسید غم انگیز است. "من در ششم خانواده شان هستم تا به هاگوارتز بروم. شما می توانید بگوئید که من به اندازه کافی زندگی می کنم. بیل و چارلی قبول کرده اند - بیل سر پسر بود و چارلی کاپیتان کوییدیچ بود. حالا پرسی است. فرد و جورج خیلی عجله دارند، اما هنوز هم علامت های واقعا خوب هستند و همه فکر می کنند واقعا خنده دار هستند. هر کس انتظار دارد که من و دیگران را انجام دهم، اما اگر انجام دهم، هیچ معامله ای بزرگ نیست، زیرا آنها این کار را برای اولین بار انجام دادند. شما هرگز چیزی جدید با پنج برادر پیدا نمی کنید. من روباه های قدیمی بیل، گرز قدیمی چارلی و موش های قدیمی پرسی را داشتم. "



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

غوغای قلم - سید نصراله شاهرخی تور یار رهزن دهر نخفته است مشو ایمن ازو... Tamara مشارکت در ساخت music86 قلم مجازی ✔ درآرزوی فردا... گلشن پلاس صادق صادقی دات آی آر