هری کارت را به عقب برگرداند و به زحمت او را دید که چهره دامبلدور ناپدید شد.


"او رفته است!"


ران گفت: "خب، نمی توانید انتظار داشته باشید که او در تمام طول روز بماند". "او بر خواهد گشت. نه، من مورگانا رو دوباره باز کردم و حدود شش سالم بودم . آیا این را می خواهید؟ شما می توانید شروع به جمع آوری کنید. "


چشم های ران به شمع شکلات یخ زده منتهی می شود که انتظار می رود باز شود.


هری گفت: "خودت کمک کنی "اما، شما می دانید، جهان مغول، مردم فقط در عکس قرار می گیرند."




"آیا آنها؟ چه، آنها در همه جا حرکت نمی کنند؟ رون شگفت زده شد. "عجیب و غریب!"


هری نگاه کرد و دامبلدور به کارت نگاه کرد و لبخند کوچکی به او زد. ران علاقه بیشتری به غذا خوردن قورباغه ها نسبت به تماشای کارت های معروف جادوگران و جادوگران داشت، اما هری نمی توانست چشم خود را از آنها دور نگه دارد. به زودی او نه تنها دامبلدور و مورگانا، بلکه Hengist Woodcraft، Alberic Grunnion، Circe، Paracelsus و Merlin بود. او سرانجام چشمانش را از جادوگر Cliodna، که بینیش را خراشیده بود، دور کرد، برای باز کردن کیسه ای از لوبیای هر عطر Bertie Bott.


ران هری به هشدار هشدار داد: "شما می خواهید با آن ها مراقب باشید." "هنگامی که آنها هر طعم را می گویند، به معنی هر عطر و طعم هستند - شما می دانید، شما می توانید تمام عادت های معمول مانند شکلات و نعناع و مارمالاد، اما سپس شما می توانید اسفناج و کبد و تپه دریافت کنید. جورج معتقد است که او یک بار یک بار طعم دار بود. "


ران یک لوبیا سبز را برداشت، با دقت نگاهش کرد و به گوشه ی کوچکت رسید.


"Bleaaargh - ببینید؟ جوانه زدن."


آنها زمان خوبی برای خوردن لوبیا هر طعم دهنده داشتند. هری، تاس، نارگیل، لوبیای پخته شده، توت فرنگی، کاری، چمن، قهوه، ساردین، و حتی به اندازه کافی شجاع بود تا پایان یک خاکستری خنده دار را که Ron لمس نمی کرد، فورا تبدیل شود.


حومه شهر که اکنون از پنجره عبور می کرد، تبدیل به گودال شد. زمینه های شسته و رفته رفته بود. در حال حاضر وجود دارد جنگل، پیچ خورده رودخانه ها، و تپه های سبز تیره.


یک ضربه در درب محفظه خود وجود داشت و پسر روبروی هری به پلت فرم 9 و سه چهارم وارد شد. او به نظر پریشیده بود.


"با عرض پوزش،" او گفت، "اما آیا شما یک گربه را دیده اید؟"


هنگامی که سر خود را تکان دادند، او سوگند یاد کرد: "من او را از دست داده ام! او از من دور می شود! "


هری گفت: "او خسته خواهد شد.


"بله،" پسر با ناراحتی گفت. "خب اگر شما او را ببینید ."


او رفت.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Stephanie بچه های هفتم آوا کتاب تاریخ مردم ایران عبدالحسین زرین کوب شفابخش و سلامتي انیمیشن maxipol قفسه بندی کافی نت امیر صدرا